• .

°

• .

°

• .

اینجا یک Magician زندگی میکند وچیزهایی که با چشم دیده نمی شوند را مینویسد تا قابل دیدن شوند!

طبقه بندی موضوعی

 

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۴۰
~ فو فا نو ~



فو فا نو رو یه جزیره گیر افتاده بود. فو فا نو نمیدونست از خاک جزیره به وجود اومده و خودش جزیرس. فو فا نو نمی دونست چطور از اونجا بره.

 تو همین فکرا بود که یه نامه و مداد با یه بطری بش رسید. مث این کارتونا. طرف از زندگیش نوشته بود و میگفت میخواد خودکشی کنه. فکر کرد حالا که گیر افتاده لااقل به یکی دیگه کمک کنه که اون خودشو نجات بده. براش یه چیزایی به عنوان راهنمایی نوشت و فرستاد.

منتظر موند و منتظر موند. زیر پاش علف سبز شد. این اولین کشفش بود. در حال بررسی گیاها بود که بالاخره بطری اومد.  بدون هیچ مدادی، و توش نوشته شده بود من الان با یکی که همیشه برام جک میگه و منو بدبخت ترین میدونه و میگه همه مشکلام تقصیر بقیس و من بی گناهم  و لیاقت زندگی کردنو دارم، دارم زندگی میکنم و نیازی به این چیزا ندارم. مرسی و بای.

نامه رو دو نیم کرد. یهو چیزی به ذهنش رسید. اونا رو تا کرد و وا کرد و تاکرد و وا کرد تا تونست بهشون بالاخره شکل یه هواپیما که از بالا سرش رد شده بود و یه کشتی که از دور دیده بود بده.  علفا رو کند و گذاشت توشون و رهاشون کرد تو باد و اب.

با لبخند نگاشون کرد تا دور شدن و بعد برگشت یه گوشه نشست و فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد و ... اخر به این نتیجه رسید که خودشو بکاره.

و منتظر موند و منتظر موند و منتظر موند.

بارون اومد. اب دریا روش ریخت. سبز شد. علف هرز،


1 ولی سبز بود... طوفان اومد. کندش. انداختش تو اب. شنا بلد نبود. ولی حالا که سبز شده بود می تونست رو اب بمونه. و رفت...

2 از نوع قاصدکش. طوفان اومد. کندش. بردش به آسمون...


سه‌شنبه 2 آذر 1395

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۲۰
~ فو فا نو ~

پدر من رسم هفت سین چیدن عید نوروز را دوست داشت ولی نه دقیقا آن هفت سین مشهور را. دوست داشت هفت نفر با اسم هایی که با سین شروع می شوند، دور کرسی که از زمستان هنوز مانده و آتش کرده است، بنشینند تا هفت سین کامل شود؛ حالا لابد به این خاطر و هم به خاطر دلایل دیگری بوده که باعث شده اسم مادرمان و ما پنج بچه با سین شروع شود. که اصلا چرا پنج بچه؟! مانده ام واقعا دلیلش همین بوده که ما را به دنیا آورده اند؟
راستش من آخرین بچه هستم. مثل اینکه امسال قرار بوده بالاخره با به دنیا آمدن من هفت سین کامل شود ولی باز هم جای یک سین خالی ماند. انگار که قرار نبود آرزوی پدر هیچ وقت برآورده شود. ولی خب یکی از سین ها پیشنهاد داد حالا که او نمی تواند بیاید ما برویم پیشش و اینجوری حتما همه چیز درست می شود؛ به همین خاطر سالمان را بیرون از خانه و به جای کرسی دور قبر پدر تحویل کردیم؛ همراه با آتش کوچکی که برپا کردیم تا جای کرسی را بگیرد.

۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۵۳
~ فو فا نو ~

بهم میگفتن اَکی خرسه! حالا که فک میکنم میگم شاید داشتن مسخرم میکردن به خاطر چاقیم، ولی اون موقع من کلی کیف می کردم! اخه عاشق خرسا بودم و حتی کیف و جامدادی مدرسه و کلی از چیزام خرسی بود. گفتم کیف و جامدادی، یادمه دبستان که بودم اولین امتحانمو که بیست شدم، بهم گفتن خرخون بدبخت! برا همین امتحان بعدی رو بدون جواب دادن تحویل معلم دادم؛ اما این دفعه هم شدم بی عرضه تنبل و کتک خوردم! دفعه بعد که ده شدم کلا نادیدم گرفتن. دیدم فایده نداره و همون کار خودمو کردم. هر وقت حوصله داشتم درس میخوندم هر وقتم که نه که خب نه و دلم به همون اکی خرسه گفتناشون خوش بود فقط که اونم به لطف رژیمی که مامانم تو همون سن مجبورم کرد بگیرم تا تو مهمونیایی که میگیره به قول خودش بیوتیفول باشم ناپدید شد. زندگیم همینقدر مسخره میگذشت تا الان که تصمیم گرفتم زمستون رو بخوابم بلکم بهار که بلند شم واقعا خرس شده باشم. هر کی این نوشته منو پیدا کرد ادامشو بنویسه که بعد که بیدار شدم چی شدم...


پ.ن: خوابم میاد. بعدا میگمت =))

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۰۱
~ فو فا نو ~
مامانم کیک درست کرده بعد خودش بیشتر همه و بعدش باقی اندر کف که چرا پف نکرده و اینا. بعد بحثشم انقد کردن و رسیدن ب مدل کیکی ک مشابه اینه که باعث شد بالاخره برسن جایی که مامانم گف روش نوشته بود براونی و گفتن آ پس همونه که چنینه چون اونا کلا چنینن و بهشون میگن کیک خیس و اینا.
نتیجه اینکه ممکنه فک کنی کارت غلطه ولی درست باشه و ممکنه چیزی رو بدونی ولی کسی اطلاعات غلط بده، پس فک کنی غلطه اون چیزه؛ و این درست نمی شود مگر هی کنجکاوی کنی تا اطلاعات جدید داده شه.
۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۲۶
~ فو فا نو ~
وقتی برای سیصدو چلو دو میلیونو ششصد هزارو پونصدو چارمین بار میگم اههه ولم کن میگه باید یه مامانی گیرت میومد که میزدتت و اینا که نمیتونستی نفس بکشی و این حرفا.
فک میکنم کاش واقعا همینم میشد. اونجوری ادم تهش یا فرار میکنه از دست مامانش یا یه بلایی سرش میاره یا حتی سر خودش و خلاصه همیشه خیالش راحته حق با خودشه حتی (البته من باشم احتمالا یه چیزی برای گناهی بودن اونم پیدا میکنم:))) ولی بالاخره جنگ اعصاب باش کمتره پس حرفم درسته) ولی الان ادم حتی اگر پرخاشگری کنه بعدش حرص میخوره چون میشینه حساب میکنه اونام گناه دارن و تو نگاه خودشون حق دارن و این حرفا. تف که اینا رو بلند نمیگم.
پ.ن: خب میگن تف درمان زخمو سریع میکنه. امیدوارم جواب بده :( :)))
۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۲۲
~ فو فا نو ~

من که به جایی رسیدم که عشق ورزیدن به اشیا رو مفیدتر ادما میدونم اتفاقا. بنده خداهای بی زبونی (ینی احتمالا زبون دارن و ما نمیفهمیم!) ک همیشه باهاشون بد رفتار میکنن. خلاصه خیلیم لیاقت عشق ورزیدن دارن بیشتر ادمایی ک معلوم نی فازشون چیه اصن و در این لحظه خیلی اعصابمو خرد کردن -__- (خودم رو هم میگم:دی -_-) الان انقد دوس داشتم مثلا شغلم یه جنگل بانی چیزی بود ک از گیاها و حیوونا محافظت میکنه و این حرفا. یا مثلا رفتگر یا خلاصه کاری ک با این چیزای بی زبونی که دیگه توضیح تو پرانتز نمیدم :دی سرو کار داره :(

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۱۹
~ فو فا نو ~
حرم که رفتم همونطور ک فک میکردم اول خیلی زرق و برقیاش اذیتم کرد و اینا. و من همیشه اندیشه کنان در این پندارم که چرا این ملت محبتاشون اینجوری تو ذوق زنه؟ :/ البته صرفا نظر شخصیس -_- بگذریم. خلاصه عادت کردم تقریبا ولی نقطه عطف داستان اونجا بود که نورشون افتاده بود تو گوشیم و یکم تار و اینا بود و فهمیدم میشه اینجام اون تکنیک مردمکای چشمو نزدیک دماغ کردنو برای تغییر شکل نورا زد ک دنیا قشنگ تر شه. (این تکنیک رو نورهای خیلی کوچولو مث ستاره های کمرنگ جواب نمیده چون محو میشن کلا ~_~ و چیزا رو دوتا میکنه میشه گف و تار :دی میخواستم ب فرانک یاد بدم یادم رف :/ شاید بلدم باشه حالا) و انجام این کار همانا و کف کردن همان :)) ینی دیگه هیچ وقت این کار اندازه این دفعه فک نکنم بتونه ارضام کنه دیگه. وقتی سرتو تکون میدادی یا راه میرفتی محشر بود. انگار کلی نور گردالی خوشگل تار ک بینشون چندتا رنگ دیگم بود داشتن راه میرفتن یا میدویدن. راه رفتن جریانش این بود ک مامانم گف چادرمو بگیر گم نشی پشت سرمی و منم سواستفاده کردم و اینجور شد. فقط برام سواله ملتی ک میدیدنم چه فکری میکردن؟ :))
اها تو حرم اونجاش ک رفتم نزدیک ضریح هم خیلی باحال بود. اول رف رو اعصابم هل دادنا و اینا ولی بعد که دقت کردم و صدای دیلینگ دیلینگ لوسترا رو شنیدم و کبوتری ک یهو از اونور اومد تو روحم تازه شد:دی اون دیلینگ دیلینگا خیلی خوب و معنوی بودن واقعا. لوسترام از جمله چیزای تجملاتی رو اعصابن ک اینوری خوشگل شدن:دی
و در قسمت بعد میرسیم به جریان نماز خوندن بزرگواران که من نقدی بش نداشتم و جالب بود یه جورایی هماهنگی و ایناشون و وقتی ک بلند میشدن من از پایین میدیدم جالب بود و اینکه مث دیوارای سیاه سفید با طرحای مختلف بودن و اینا :دی فقط باز اینکه همه میخواستن بیان حتی به قیمت جا رو برا بقیه تنگ کردن و اینا رو اعصاب بود ک بگذریم. نکته خوشمزشم اینجا این بود ک سجده که میرفتن بچه کوچولوهایی ک در حال بازی و اینا بودن پیدا میشدن و کلی به چشم میومدن ک جالب بود... خداروشکر ب نماز نخوندنم گیر ندادن :/ ولی چندین بار هی ب مو گیر دادن :/ به عکسی که مونده بودم بگیرم یا نه ک یوقت گیر ندن هم کسی گیر نداد خداروشکر:دی
و این بود جریان جالب کردن چیزای ازاردهنده توسط من :/ :دی واقعا اینجوری فضا معنوی شد ولی. موندمم خود ملت چجور اونجوری تحملش میکنن. شایدم الکی مثلا قصدشون این بوده ک همین جوری ک من دیدم ببیننشون برا همین این کارو کردن و در جهت افزایش تلاش ملت برا خلاقیت و این حرفا! :/ :دی
اینم عکسایی از بچه ها که به زور باید یابیدشون :دی عکس دومی اسونه البته :-"





موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۳۳
~ فو فا نو ~
الان باز بحث خرخر شد بعد میگه بعضیا خیلی بلند خرخر میکنن! واقعا خبر نداره خودش خرخروی قهاریه یا شوخی میکنه؟ @_@ :دی
خب فک کنم کلا شانسی بود بیدار شدنش و نشدنش و پرسششم برای تعجبش بوده ولی چیزی از جلف بودنش کم نخواهد کرد به دلایلی:دی و همانا فقط نسیم اینا میدانند جلف ینی چه و اینکه منظورم توهین نیس:دی
بعدا اضافش کن به پ.ن پست قبلی و پاکش کن اینو -__- :دی
پ.ن: لازمه به حساب خودم برسم قبل اینکه ب حسابم برسن! :دی کسی اگر معتقده اینا به ما چه یا مثلا اینم لازم بود پست شه باز؟ نیاد اینجا. منو معذب نکنید برا راحتی خودتون ک میتونه با رفتنتون شکل بگیره خیلی راحت:دی
پ.پ.ن: پشیمون شدم :/دی بمونه یادگاری این پستم. پاک نمیکنیم حتی اگر باز پشیمون شیم:دی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۵:۵۳
~ فو فا نو ~
واااای =)))) همه خواب بودن زنداییم تازه اومده بود بخوابه بعد داش میگف خانم ش چ خرخری میکنه. همون لحظه حالا داش خرخر میکرد و خواب بودا یهو گف کی؟ من؟ خخخخخ وای ینی من و زندایی پکیدیم. بعدم هی میپرسه بلند بود یا کوتاه؟ فک کنم منظورش زمان کشیدنش بود :/ :دی بعد از اوور الان هرچی صداش میکنه مگه بلند میشه؟ :)) بعد چن بار صدا زدن یهو از خواب پریده هی هم میپرسه ساعت چنده؟ :/ :دی کلا موجود بامزه ایس :/ :دی مثلا کوپن غذا رو چسبونده بود رو پیشونیش حتی تو غذاخوری واینا! خلاصه از من و غراله هم جلف تره گمونم :))))
پ.ن: شاید یه کوچولو اغراق داشته باشه چون من دقیق یادم نمیمونه ولی کلیتش همینه دقیقا:دی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۵:۱۵
~ فو فا نو ~