• .

°

• .

°

• .

اینجا یک Magician زندگی میکند وچیزهایی که با چشم دیده نمی شوند را مینویسد تا قابل دیدن شوند!

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

در عجبم که پرنده ها، هیچ وقت اسمون رو دیدن؟ خصوصا موقع پرواز... چشماشون یه جوریه که انگار فقط زمینو میبینن. شایدم فقط تصور منه...
این رو که گفت برگشت رو به من. لبخند زد و دست هاشو باز کرد. باد می وزید و لباس هاشو تکون میداد. عقب عقب رفت و غیب شد.
گر گرفتم و دویدم سمت پرتگاه. میتونستم ببینمش. مث قبلش بود. لبخند میزد. دستاش باز بود.نه. بال هاش باز بود و تو چشماش اسمون بود و اه... دریا... بیشتر گر گرفتم. زیبا بود. غمگین بود. همیشه اینجا میومدم ولی فقط برای تسکین دادن حالم با دیدن منظره اونجا بود نه پریدن. ولی به هرحال اولین بار بود که اونو میدیدم و همچین حسی رو درم به وجود اورد که منم بپرم. یادم به ناطور دشت افتاد. انگار کار این برعکس کالفید مشتاق کردن مردم به پریدن بود. اگه میدونستم میتونم بش برسم و بغلش کنم می پریدم ولی فک کردم نمیتونم به خاطر فاصله بش برسم پس دنبالش نرفتم. فقط چشمام دنبالش رف. قطره قطره شد و دنبالش رف و رسیدن به رودخونه. دوس داشتم زنده بمونه. با سریع ترین سرعتی که میشد رفتم پایین. نمیدونم چرا امیدمو بالا نگه داشتم هنوز که شاید ایندفعه بشه بش برسم. دیدمش! جریان اب با خودش نبرده بودش. به سنگا گیر کرده بود و خب البته که سرش داغون شده بود... چه امیدی داشتم...
۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۷ ، ۰۳:۳۰
~ فو فا نو ~