• .

°

• .

°

• .

اینجا یک Magician زندگی میکند وچیزهایی که با چشم دیده نمی شوند را مینویسد تا قابل دیدن شوند!

طبقه بندی موضوعی
بعد هرکی میشمرتش یه عددی درمیاد! همه هم داوطلب شمردن! یکی دویست و خرده ای میگه کم داره یکی صدتا یکی پنجاه و خرده ای؛ یکی هشتا! منم ک شمردم هشتا کم داشت و در عین حال صدتام اضاف اومد! :))
جالب دفاعی بود که همه از عدداشون میکردن خصوصا دویستاییه ک دوبار شمرد و هردفعه یه عدد متفاوت شد!
اخر مثکه همون هشتا رو کم داشت و حدس میزدم...
از همین داستان واقعی کوتاه واقعی میشه برداشتای جالبی کرد! :)) میگین نه یه تسبیح بخرین و این داستانو اجرا کنین :))
حتی اگر مثلا الکی بگین کم داره ولی دقیق باشه مطمئنم جدا از شمارش های اشتباهی ک باز پیش میاد احتمال زیاد یه نفرم هس که کم اورده ولی الکی میگه درسته D:
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۱۵
~ فو فا نو ~

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۵۶
~ فو فا نو ~

۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۲۴
~ فو فا نو ~

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۰۹
~ فو فا نو ~

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۵۸
~ فو فا نو ~


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۲۳
~ فو فا نو ~


ورژن یک


- چرا ناراحتی؟

- وردار برو اونور حوصلتو ندارم باو. همش ب خاطر خودته بعد میپرسی چرا؟

- بده کمک کردم ک با شکستن قلنج من اذهان عمومی نسبت بهت خوب شه و هر کی از هر قشری دیگه بت نیاز داشته باشه و رو بورس باشی؟

- داداش ما رو چی فرض کردی؟ من نمیخوام ی چی مث چاقو باشم و دوکاربرده و فلان ک بام مسائل فلسفی رندگی رو توضیح بدن. من فقط میخوام خفن باشم. الان دیگه اون ابهت قدیمم از بین رفته. تمام سیبیلام رو تراشیدن. دیگه کسی از ده فرسخی منو میبینه فرار ک نمیکنه هیچ بلکه بم حمله ور میشه. بچه هه تازه دنیا اومده منو بش میدن ک بتونه با من به مامانش بگه گشنمه و فلان  چون گریه کردنشو فیلتر کردن. چه زندگی ساختی برا ما. من نخوام مشهور شم و همه بم نیاز داشته باشن و مفید باشم کی رو باس ببینم؟

- منو. ( او را با خود کشیده و به طرف بهشت میبرد. )


ورژن دو


و من بالاخره با تلاش و پشتکار از سد کنکور گذشتم و تونستم محبوب ترین موجود مفید برتر شماره یک برای جامعه ام شم. (صدای تشویق حضار)

و بله مایلم در این لحظه از پدر و مادرم فیلتر و فیلترینگ هم کمال تشکر رو ب جا بیارم ک در این راه ب من کمک کردن. اول نمیدونستم ک سخت گیریاشون به این خاطره پس ازشون شاکی بودم ولی الان میفهمم ک ب خاطر خودم بود ک ک اولش منو پیش ملت منفور کرده بودن. میخواستن زندگی کم کم جلو بره و ب صورت تجربی تجربه کسب کنم تا وقتی یهو محبوب میشم اماده باشم براش. من واقعا دستشون رو می بوسم. مرسی مرسی. ( از روی سن پایین می رود )


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۳:۵۵
~ فو فا نو ~

الان ک تو سرما و تاریکی همراه با گم کردن راه و البته احساس دستشویی داشتن که در حین صحبتای طرف یهو پیداش شد شانس ما :/ داشتم برمی گشتم خونه بهتر درک کردم این مثال رو ک میگن گشنگی نکشیدی ک عشق از یادت بره. منظورم اینه ک خب بالاخره یه جورایی خیلی شانسی  و یهویی طور :دی و نه پارتی دار طور :/ قراره برم سر کار اونم جایی که بهتر چیزای دیگس برای فروشندگی لااقل؛ که لوازم تحریری هستش اون کار. البته یه هفته ازمایشیم فعلا. خب همچین کارایی برای من زیادیه و البته در عین حال کمه :دی ولی در کل خوبه و بهتر اینه ک چار تا تئوری رو بخوان بکنن تو مخت تو دانشگاه الکی حتی اگر جاش قرار باشه قیمت خودکار حفظ کنی :دی.

خلاصه که دوس داشتم پسر نوجوون عینکی رو ک با چسب نواری عینکشو چسبونده بود و گف منتظر عاصی شدنت از دست من باش :)) یا اون پدر و دختر بامزه رو ک ی جورایی منو یاد بچگی خودم انداخت. یا اون پسر نوجوون دیگه رو ک قیافش داد میزد از این بچه های خوب و با مرامه :دی البته بذار ببینیم اون شرهاش ک میگفتن قراره چی بشه. خب باید اضاف کنم که دو سه تاشون رو امروز دیدم ولی خیلی وقت قدرت نماییشون نشد. فقط نگاه یکیشون از پشت شیشه بدجور میزد، خدا رحم کنه :دی فک کنم اونام دوس داشته باشم در هرحال چون پسرای نوجوون و پسر بچه ها کلا باحالن ب نظرم :)) فقط موندم که چجوری باس باشون برخورد کنم.

امیدوارم با این حافظه هم بتونم چیزا رو حفظ کنم و همینطور بتونم کمک مشتری ها کنم. خب همین دیگه. آها نه. چی چیُ همین! قرار بود در ادامه گشنگی نکشیدی که عشق یادت بره بگم که خیر اقا! من میخوام هم سیر شم هم عشقمو نگه دارم. شده سه ساعتم در روز ک وقت ازاد بم بخوره باز خوبه. اصلا برا همین نگه داشتن عشقمه ک میخوام برم سر کار :/ خلاصه ک ما از اوناش نیستیم و نمیشیم وگرنه خودم میزنم خودمو شت و پت میکنم اگر بخواد از اوناش شه :/ در پایان هم خودمو ارجاع میدم به عنوان.


پ.ن: ببینم این هفته چه میکنیا. اگر نتونی از عهده این بر بیای ینی کلا دیگه :/ مگر اینکه چیز خیلی ازار دهنده خارج جریانی بخواد پیش بیاد اونوقت بت حق میدم

پ.پ.ن: جاست بیکاز هم تموم شد و ب دلایلی زد تو ذوقم بعد اون همه انتظار :/ حیف جایگاه چهارصدی ک تو مال براش خالی کردم :دی


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۶ ، ۲۱:۵۳
~ فو فا نو ~



فیلمی شاعرانه راجع به جنگ و فوق العاده؟ فیلم برداری و صدا و ایناش عالیه و اصلش ایناس؟ فیلمی مزخرف و کسل کننده؟ شخصیت پردازی داغون بود؟ فیلمی ک سفارشی ساخته شده فقط برای خفن نشون دادن خودشون و بلاه و بلاه و بلاه؟ آر یو کیدینگ می؟ منتظرم شین ببینتش که بفهمم تنها کسی نیستم که این نظرو داره. البته تو نظرات یه سایتی دو سه نفرو پیدا کردم ک تقریبا هم نظر من بودن ولی واقعا آر یو کیدینگ می؟ میدونستم که همیشه قراره برداشت و نگاه من فرق کنه با بقیه ولی واقعا در این حد؟

رضا حاج محمدی تو زومجی میگف که صحنه های هواپیما و غرق شدن چند باره کشتی ها و اینا کسل کنندن. هوم منم همین نظرو داشتم حین دیدن و حتی تازه دقیقا نمیفهمیدم چرچیل کیه؟ دیالوگای افسرا گنگ بود. اصلا چرا دشمنا انقد کم حمله میکنن اگر اینا با خطر جدی ای مواجهن؟ و الان خب ک چی ک پسره هی بلا سرش میاد از اول هی نجات پیدا میکنه؟ پیرمرد صاحب کشتی تفریحیم ک کلیشه دراومد. بروبابا با اون دیالوگ اگه کاری نکنیم خونمون از بین میره و اینات و خب البته جوری نبود ک فایلو ببندم. استپ و تاخیر میزدم ولی نمیتونستم ببندمش.

همینجور گذشت تا اینکه رسیدم به چهل دقیقه پایانی و خب اگرم نگم کامل دلیلاش مشخص شد در اون حد ک باید، ولی کم کم دیگه تا اخرش فهمیدم چ خبره. که آ مثل این که قرار نی این سربازا خیلی هم گناهی باشن وقتی قراره به هم رزماشونم رحم نکنن و اینا. خب اون دست و پا زدنا و غرق شدنای چن بارشون تو کشتی هم اینجا برام توجیه شد تقریبا که برا باور پذیرتر شدن این بوده. اینکه چرا رو ایده ی دیگه ای کار نکرده جز تکرار چن باره این صحنه هم که خب برا رئالیتش بوده. در کل گفتم با خودم که آ پس ایده مثکه متفاوته در کل با کارای دیگه.

و چجور میگین هیچ حرف خاصی نداشت وقتی ما آخرش سربازی رو دیدیم که خودشم میدونست به این شکل لایق تمجید شدن نیست ولی چه سواستفاده ای داشت میکرد از مردم خوش باور؟ اون صحنه چپوندن چیزا تو دهنش همراه با اون سخن رانی کنایه امیز چرچیل (و اینجا بود ک ب هرحال فهمیدم ی سیاستمدار هستش  و...) و اون خلبانی که شاید اگر کسی قرار باشه ازش تمجید شه اونه نه سربازایی که برگشتن و همینطور گذاشتنش کنار حرفی ک افسرا اول زدن. ک اول چرچیل گفته بود فقط یه مقدار از سربازا ک نیاز داره رو نجات بده نه همشونو، به خاطر منافع خودش؛ و حتی مردم هم اینجا به نظرم یه جورایی داشتن تقبیح میشدن ک انقد خودشون رو سپردن دست رسانه ها و اینا و انقد خوش باورن. حتی جرج هم نباید تمجید میشد ازش هر چن دوس داشتم جریانشو و برعکس اینکه میگن شخصیت پردازی درست نداشتیم اتفاقا ب نظرم کسایی ک شخصیت اصلی بودن نقششون خوب و ب اندازه بود. حتی نقش چرچیلی ک فقط دوبار اسمش اومد :)) فقط رفیق تام هاردی ب نظرم شاید اضافی بود :/ اها و با اینکه گفتم جرج نباید تمجید میشد ولی خب لایقشم بود. اگر اون اسیب نمیدید اون سربازه هنوز داش با پیرمرده میجنگید و شاید ب اون اسیب میزد و اون موقع مجبور بودن برگردن و ی تعداد از سربازا نجات داده نمیشدن. اون صحنه های کسل کننده هم اخرش ک رسیدم دیگه معنا دار شده بودن. هواپیما ب خاطر اینکه وقتی خلبان رو اخرش میبینیم تاثیرگذار باشه جریانش برامون و اونام ب خاطر سربازا ک بفهمیم چرا حتی ب مرگ همرزماشونم راضین برا نجات خودشون. ولی البته با اینکه وقتی اینا ب نظرم رسید و البته تاریخ واقعیشم خوندم دفعه دوم دیگه چسبید فیلمش بم ولی منم این نقدو دارم ک میتونس داستان اصلی رو بهتر بازگو کنه ک ادم گیج نشه ک نفهمه اینا کین و چرا طرف مقابل کم حمله میکنه و این حرفا خلاصه. هر چن اینجوری هم جالب بود ک بعدش رفتم خوندم و دفعه دوم جالب تر شد کار :دی

خلاصه من خودم فراری بودم از این فیلما به خاطر اینکه حتی اگر میخواستن تو فیلمشون جنگ رو تقبیح کنن خیلی پیاز داغ احساسی الکی میریختن توش یا وطن پرستی و شجاعت یه طرف از جنگو بالاخره توش میریختن و... ولی این پایانش واقعا تاثیر گذار بود و همینطور کاراکتراش و دیالوگاشون و اون نگاه معروف تام هاردی خلبان چقد تاثیرگذار بود لعنتی:دی همین باعث شد دوس داشتنی شه برام اصن :دی و صحنه های قبلیش هم با این که کسل کننده بود برام معنی پیدا کرد. خلاصه که این اولین فیلم نولانه تازه ب نظرم ک به شخصیت پردازی و انسان ها بیشتر بها داده ولی هر جا میبینم میگن شخصیت نداشته :/

بخوام بازم از کاراکترا بگم باس ب پیرمرد صاحب کشتی تفریحی و پسرش اشاره کنم ک پسره خیلی خوب با جرج مچ شده بود و کاری ک براش کرد و حرفی ک ب پدرش زد ک برگردیم و اینا و گف تا اینجا اومدیم دیگه حالا پس بیخیالش (حالا نه دقیقن این ولی با همین محتوا:دی) که ب شخصیت پردازی پیرمردم کمک کرد. چون پیرمرد یکی از خوب ترین شخصیتا رو مثلا داره ولی میبینیم نمیگه لااقل جون یه نفر در اضای ده نفر بهتره و کلا خیلی ساده برخورد میکنه. خلاصه هر کدوم حرفی داشتن برا خودشون. حتی خلبان هم با اینکه بالا اینو گفتم ب نظرم اونقد سعی در قهرمان نشون دادنش نبود ک باید اونو الگو کنیم ینی. ناراحت بود خودش کلا انگار از همه چی...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۱۸:۲۷
~ فو فا نو ~
از دلایل دل رفتن من این بود که در کنار شلوار مشکیش یه لباس سیاهم پوشیده بود که یه ستاره قرمز مورچه طور اون گوشه موشه هاش داش می درخشید. ولی خب چون میدونم عمرا این ستاره براش ارزشی داشته باشه دلمو برگردوندم :/

بچسبه به *
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۸:۲۳
~ فو فا نو ~