چی بگم؟ شاید برای عارفه
وای یکم گشتم تو یه وبلاگ مثلا مشهور اینجا که خودمم قبلا گه گاه میخوندمش به عنوان یه ادم خفن نخبه ی مهاجر و فلان، حالم بهم خورد از شدت درک و فهم پایینش. تازه یکی دیگه از رفقای قدیمیم که مثلا دوستش داشتم و یهو رفت زیر یه پستش کلی چرت و پرت گفته بود. حوصله ی اسمون ریسمون بافتن نیس یا بخوام قشنگ تر بگم، فقط فعلا یه کلام میخوام بگم که بزرگی ادما به موفقیتشون تو جامعه و دانشگاه و فلان نیست، به قدرت درک و فهم و تخیل و مهربونی عمیق و خالصانشونه و واقعا وبلاگ عارفه از معدود وبلاگاییه (شاید اصلا تنها وبلاگ طبق اونایی که یادمه) که از قدیم دوستش داشتم و حتی الانم هنوز خیلی خوبه. فعلا واقعا توانایی بیشتر گفتن نیست. تا همین قد بسه. فقط میخواستم از حسم بگم و اینکه عارفه واقعا خیلی خوبه و خیلییییی واقعا خوشحالم که دیدم بهم پیام داد و منو یادش بود. و اها اینم بگم، الان میفهمم چرا یه سریا قدیم با من خیلی ارتباط نمیگرفتن. قدیما فکر میکردم مشکل از منه و اونا بهترن یجورایی (هر چن هنوزم بهشون انتقاد داشتم) ولی الان میفهمم که واقعا چه مشکلاتی داشتنن و قدرت درک پایینی که من خوبم نمیدیدم، با اینکه تا حدی میدیدم، ولی بخاطر کم دیدن خودم نمیتونستم خوب ببینم و اطلاعاتم از زندگی هم کمتر بود
من هم کلی عوض شدم فوفانو، دیگه خیلی از اخلاقها و تفکرات گذشتهم رو ندارم، یه سریهاش بد بود و خوشحالم که دیگه ندارم ولی نمیدونم شاید بعضیهاش هم خوب بوده، واقعاً نمیدونم، ولی میدونم که به هرحال من هم عوض شدم، بزرگ شدم، اونقدری که در توانم بوده سعی کردم بیشتر و عمیقتر دنیا رو ببینم و یا حتی از زوایای دیگه هم دنیا رو ببینم، حالا دیگه آدمهای بیشتر و متنوعتری رو دیدم و فکر میکنم این، نگاه آدم رو به زندگی بازتر میکنه. :)
خوشحالم و ممنونم که منو خوب میبینی :)
از قدیم هم یادم نمیآد که زیاد باهات وارد مکالمه شده باشم اما همیشه تو برام آدم ویژهای بودی که خیلی نگاه ویژهای به جهان داره. انگار یه جورایی همین که یه بخشی (حتی اگر کوچیک) از جهانت رو میتونستم ببینیم برام جذاب و کافی بود.
و خب خوشحالم که دوباره پیدات کردم و میتونم باز هم این جهان رو ببینم. :)