«ه» یک چشم دارد. «ه» بچه ی «ما» است. «ه» همان موقع که به دنیا آمد از «م» و «ا» به خاطر نداشتن جاذبه جدا شد و در آخرین گوشه کهکشان تنها افتاد. تنها چیزی که گاهی در زاویه دید «ه» قرار می گیرد زمین است. «ه» زمان کمی برای دیدن زمین دارد پس بدون پلک زدن زل می زند به زمین. زمین دل و روده اش به هم می پیچید. خجالت می کشد و دست و پایش می لرزد. و این گونه ست که «زل زل ه» می آید و شما هم دلتان یک جوری می شود و به روده تان می پیچد و فک می کنید یا می بینید که «زل زل ه» قرار است چیزهای دوست داشتنی تان را بگیرد یا گرفته است. ولی «ه» فقط می خواست تمام دوست داشتنش را در چشمانش بریزد و به زمین بدهد. فقط همین...
پ.ن: ب خاطر خبر زلزله مشهده :/ :)) ملت چی می نویسن من چی! :دی تازه ایده های دیگه هم به ذهنم رسید :-"
پ.پ.ن: برا خالی نبودن عریضه سلام :-"