• .

°

• .

°

• .

اینجا یک Magician زندگی میکند وچیزهایی که با چشم دیده نمی شوند را مینویسد تا قابل دیدن شوند!

طبقه بندی موضوعی

Superwoman

دوشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۹ ق.ظ

- بابام سوپرمنه! باحال نیست؟
- اره جون عمت.
- به ما چه.
- معلم گفته بود اسمتو بگو.
معلم در حال نگاه کردن به گوشی اش: ساکت. خب بشین.
پیش از این دردی که به خاطر کشیدن بیش از حد لب هایش به سمت چپ و راست داشت، برایش خوش حال کننده بود، ولی حالا احساس کرد دردش اذیتش می کنند. لبش به حالت معمول درآمد و نشست. از پنجره به بیرون خیره شد و فکر کرد شاید به خاطر معلم است که بچه ها ذوق نکردند؛ گذاشتند زنگ خانه که خورد بیایند و با او حرف بزنند. تا این فکر از ذهنش گذشت زنگ را زدند. قلبش را حس کرد که محکم تر تپید. بچه ها را در حال جمع کردن وسایلشان دید و طاقت نیاورد و چشم هایش را بست و سرش را رو به پایین خم کرد و تصمیم گرفت تا پنجاه بشمرد تا به خودش بقبولاند حواسش نیست و وقتی کسی به شانه اش می زند تا بگوید حالا این بابات چی کارا میکنه یا کجاس؟ میشه ببینمش؟ غافلگیر شود؛ ولی به بیست و پنج که رسید با خودش گفت شاید خجالتی است و بهتر است چشم هایم را باز کنم تا به دردسرش نندازم. و خب کسی ان جا نبود...
کیفش را برداشت و با سری خم کرده به طرف هایپرمارکت سوپرمن به راه افتاد. میخواست انرژی از دست رفته اش را بازیابی کند. به نزدیکی آن جا که رسید چند پسربچه را دید که پدرش را دوره کردند و یکی شان هم از او آویزان شده. دوباره لب هایش کش آمد و دوید و خودش را رساند به آن ها: باحاله نه؟ که بابام سوپرمنه.
- ریدی. سوپر من واقعی که نیست. سوپر من واقعی خارجیه. بابات فقط داره تبلیغ مغازه رو میکنه. انقد سوپرمن رو کوچیک نکنید.
بعد از گفتن این حرف از روی سوپرمن پایین پرید و خواست لگدی به او بزند که دختر، با اینکه می دانست پدرش سوپرمن است، نتوانست جلوی خودش را بگیرد و ناگهانی پرید جلو؛ اما پدر پیش دستی کرد و پای پسرک را محکم گرفت و کمی فشار داد. پسرهای دیگر گارد گرفتند. ولش کرد. همه شان رفتند.
 دخترک دوباره سرش به زیر رفته بود و به کفش های قرمز پدرش نگاه می کرد. ارام گفت: بابا چرا بقیه خوشحال نمیشن که تو سوپرمنی؟ سوپرمن، سوپرمنه. فرقی نداره که...
پدر بغلش کرد و هیچ نگفت. دخترک هم دست هایش را دور پاهای پدرش حلقه کرد.
- بابا منم میخوام بزرگ که شدم سوپرمن شم؛ حتی اگر هیچکی فکر نکنه کارم باحاله.
پدرش را سفت تر بغل کرد.
- حتی اگر کسی براش باحال نباشه من همیشه خوشحالم که بابام سوپرمنه.
سوپرمن لبخندی زد که از زیر ماسک پیدا نبود.



+

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۰۲
~ فو فا نو ~

نظرات (۲)

عالی بود. موضوع و قیافه. جداً خیلی وقت بود از این نوشته های اینجوری نخونده بودم.
+خوش برگشتین دی:
عکس تهش هم دیگه له مون کرد :)
پاسخ:
خب خوبه که دوس داشتین :)
+ به ژاپنی میگم: تادایما :دی
ایده از همین عکس رسید بم. خیلی وقت پیش. یه اهنگم اون ته قایم کردم. شاید اگر اونم میشنیدید باش، رسما صاف میشدید. [تفکر]
خیلی دوسش داشتم. خیلی خیلیییی. 
پاسخ:
چه خوب :)