• .

°

• .

°

• .

اینجا یک Magician زندگی میکند وچیزهایی که با چشم دیده نمی شوند را مینویسد تا قابل دیدن شوند!

طبقه بندی موضوعی
28 اسفند بود. توی تختش وول میخورد و به امروز فکر میکرد که در مدرسه معلم بهداشتشان حین چک کردن موهایش برای اینکه ببیند شپش دارند یا نه، بهش گفته بود چه موهای موج دار قشنگی داری. یه تیکه از دریاست. دریا... دریا... دریا...
مادرش همیشه میگف این چه موهاییه تو داری. به زور شونه میشه و همش میریزه اینور اونور. یه روز میرم کچلت میکنم راحت شیم.
دریا را ندیده بود. فقط میدانست ابیست و ماهی ها در ان زندگی میکنند.
چراغ خاموش بود. پاورچین رفت توی اشپزخانه. سطل کوچک رنگ ابی را از توی کابینت زیر سینک در اورد و چشم هایش را بست و ان را روی سرش خالی کرد. بعدش به هال رفت و ماهی قرمزشان را از توی تنگ دراورد و همراه با خودش به تخت خواب برد و ان را فرو کرد توی موهایش. لبخند زد. چشم هایش را بست و خوابید.
۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۷ ، ۰۱:۰۷
~ فو فا نو ~
دلم برا انیمه دیدن خیلی تنگ شده :(
پ.ن: خودمم تعجب کردم!
۰۸ آبان ۹۷ ، ۱۷:۰۸
~ فو فا نو ~
خوندم زهره اول شبیه ترین به زمین بوده و حتی هنوز جوش مث زمینه.
بعد الان مثکه اتیشه رو سطحش میشه گف. بعد حتما اینجوری بوده ک اول یکی سیگاری که ممنوع بوده کشیده و دیده کسی اومد و ترسیده مچش گرفته شه سیگارو انداخته رو زمین و چون زهره به هرحال اسم دیگش ریحانه اس سراسر پر از جنگل و اینا بوده، اتیش گرفته سراسرش و بقیشم که عنوان. خلاصه که اول سیب بعد سیگار. درس عبرتم که نمیگیره این اشرف (با نام فامیل مخلوقات). لابد بعدیشم چاییه چون میگن بعد سیگار میچسبه
پ.ن: فاطمه: این محدودیت 20 تایی پیامک بهونه شده برا سریع بستن ایده هات انگارا. فک نکن حواسم بت نیس.
انگشتان نماد صلحش را جوری که انگار میخواهد خودش را کور کند، جلوی چشمانش و سپس جلوی چشمان فوفانو میگیرد
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۷ ، ۰۲:۵۷
~ فو فا نو ~
دینگ دینگ، دینگ دینگ
صدای اس ام اس اومدن گوشی بابا بود
بابا: کیه؟
مامان: عماه اَعمت*
بابا: چی؟ عامو رحمت؟
مامان: همراه اوووللل
من: =)))
* میخواستم اینکه درست نشنیدیم رو نشون بدم :))
پ.ن: اصلا کسی به اسم عمو رحمت نداریم ما تو اشناها :| :))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۲۲:۵۹
~ فو فا نو ~

سیگار میکشید. یه روز که قایم شده بودم زیر پارچه گل گلی که به سینک ظرفشویی بسته بود و میخواستم اونجا دستشویی کنم تا خدا پیدام کنه، دیدم. اینکه من جای چشم گذاشتنش تو اسمون رو نمیدونم و نمی تونم سک سک کنم قبل پیدا کردنم هم دیگه مهم نبود. اخه دیگه قبول کردم خدا خداست و از همه بهتر. ولی یه بار میخواستم ببینمش لااقل. از معلممون شنیده بودم خدا وقتی کار بد کنی میبینتت و مچتو میگیره.  پرسیدم حتی اگر زیر پتو باشیم؟ گف حتی اگر زیر پتو باشید. قبلش اخه هرچی صداش زدم بیاد ببینمش نیومد. منم گفتم پس کار بد کنم تا ببینتم و بیاد دستمو بگیره. اها داشتم مامانمو میگفتم. دیدم سیگارو برد جلو و با اتیش گاز روشن کرد. پریدم بیرون و گفتم نمیذارم توجه خدا رو تو بگیری. مال خودمه. مامانم وحشت کرد. فک میکرد مدرسم. عقب عقب رفت و خورد به گاز. سرش جای قابلمه رف رو شعله. سیگارش افتاد رو سینه اش. مامان سوخت و ته گرفت و ته دیگ شد. من فقط یه جا وایساده بودم نگاش میکردم. تا ابد نگاش میکردم. تا ابد خدا نیومد.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۱۱:۳۱
~ فو فا نو ~
همه جا سیاه شده بود ولی هنوز میتونستم ببینم دور و برمو. دلم درد گرفت و یهو ریخت، افتاد وسط اتاق. ورش داشتم و نگاش کردم؛ داش ازش خون میومد. دویدم رفتم چسب زخم اوردم و زدم به زخما. خون ها از زخم گذشتن. وحشت کردم. ورداشتمش و رفتم انداختمش تو باغچه و دویدم رفتم عقب و ازش فاصله گرفتم. از دور نگاش کردم. دلم سوخت. رفتم جلو و یه گودال کندم و خاکش کردم. جای دلم هم رو تنم سیاه شده بود. عمیق تر همه سیاهیای دور و بر. نشستم همونجا و شروع کردم لالایی خوندن. خوابم برد. بیدار که شدم دیدم از جایی که دلمو خاک کردم یه جوونه دراومده و هی داره بزرگ تر میشه. رفتم جلو و خاکو زدم کنار. دیدم جوونه از نافم در اومده و هنوز هی داره بزرگ تر میشه. همه جا داشت سبز میشد.
۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۰۳:۰۲
~ فو فا نو ~
مردام حامله میشن! نمیدونستم منم. با گیتی که اشنا شدم فهمیدم. مثکه طرف همه ادما رو با وعده های الکی فریب میده و حامله میکنه و در میره. عشق حامله کردن داره انگار نامرد! البته که منم مستثنا نبودم و وقتی در رفت و راجع بهش تحقیق کردم، فهمیدم که بود و چه کرد. به هرکی یه اسمی میگه: هستی، جهان، دنیا، روزگار و... ولی اسم اصلیش گیتیه، گیتی غدار

پ.ن: اول عنوان مردام حامله میشن بود؛ بعد گفتم ی وقت ملت میریزن فوش بارونم میکنن، عوضش کردم:/

پ.پ.ن: تخیله، داستانه، منظور world هس. خب؟ محض احتیاط میگم؛ بی دقت اگر خوندین:/
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۰۰:۲۵
~ فو فا نو ~
بزرگوار از وقتی یادش میاد، از دورترین خاطره هاش، باعث جنگ و دعوا بود. بزرگوار غمگین بود. بزرگوار همونطور که یه روز تو اتاق فکرش مشغول پی پی و فکر کردن بود یادش اومد که دیروز تو مدرسه گفته بودن وار ینی جنگ. بزرگوار از اسمش وحشت کرد. بزرگوار لحظه ای مکث کرد. بزرگوار شلوار را بالا نکشیده پرید توی کوچه و فریاد زد: اورکا اورکا. ظرفی از پنجره روبرو به سرش خورد. بزرگوار همانجور که خون و اشک هایش قاطی شده بود گفت: من بزرگپیسم. اسممو اشتباهی گذاشتن. میرم عوضش میکنم. من بزرگپیسم. اسمم که درست شه همه چی درست میشه. ظرف دیگری از پنجره پشتی به سرش خورد.
۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۷ ، ۲۰:۵۷
~ فو فا نو ~
تا چندی دیگر یهو میبینی توخیابون و هرجا، اشنا، غریبه، مرد، زن، پیر، کودک، متاهل، مجرد و الباقی میان یهو بغلت میکنن و سرشون رو میذارن رو شونه هاتون یا هرجا که قدشون رسید!
الان در تعجبید که چرا؟ هرچند خودتون وقتی باش مواجه شدید میفهمین چرا، ولی خب بذارید بگم چون که پاییزه! اگر دارید فک میکنین چون پاییز فصل عشاقه پیشنهاد میکنم دیگه ادامه ندید متنو که روحیه لطیفتون خدشه دار نشه! بخوام خلاصه بگم میشه جوابش این که اخه میگن دستمال کاغذی نیست دیگه! من خودم یه بار بچه کوچولو فامیلمون اومد بغلم سرشو گذاشت رو شونه هام خوابش بگیره. بعد دلم لرزید گفتم گوگولی موگولی اگوری پگوری و بعد که بلند شد... خلاصه که گول نخورید، همون سرماتونو بخورید سنگین ترید تو این فصل، لااقل اینکه قربانی بگیرید بهتر قربانی شدنه!
تازه ممکنه اینا بختم باز کنن. نکه کش میاد و میچسبه برا همین ممکنه سرنوشتا به هم پیوند بخوره مثل نخ قرمز سرنوشتِ ژاپنی ها. بعد دیگه خودتون باس مواظب باشید که خصوصا مثلا اگر پسر لاغرمردنی هستید تا یه پسر هیکلی دیدید در رید که نه سرنوشت اشتباهی وصلتون کنه نه یه وقت لاله و لادنی، چارچنگولی چیزی نشید که چون بالانس ندارید بدبختید!
از دستمال توالتم که نگم دیگه. لباسایی که فی الحال تنتون نیس رو حدالامکان تو گاوصندوق رمز دار بذارید و اگر دیدین تو دستشویی بودید و قلاب ماهی گیری جلوتونه که دستمال روشه نگیریدش. اینا نقشس که در این حالت بی دفاعتون، لباستون رو بکنن ببرن برا کار ضروریشون.
۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۷ ، ۲۰:۴۷
~ فو فا نو ~
تو دلم میگم من دیدم. تو سوئد و قطب جنوب شش ماه شبه شش خورشید روز. انقد که هم حالت از شب بهم بخوره هم روز. که دلت بخواد بری یه جا مثل گرگ و میش مثلا که هم شبه هم روز یا شایدم نه شبه و نه روز. تهش چیکار میتونی کنی؟ چیزایی بسازی که حس بهتری بت بده تو اون زمان. مثلا شبیه ساز شب در روز یا برعکسش برا شبا.
---------
میگه غصه نخور دیوونه، کی دیده شب بمونه؟ دلم اذیت شده از حرفش. نمیدونه من عاشق شبم و شبا رو بیشتر دوست دارم و از روزا متنفرم. از افتابی که میچسبه فرق سر و پشت کمرت متنفرم. از مردمی که تو روشنایی خیره میشن بت و همه چیزتو میپان و منتظرن کاری خلاف نظرشون کنی تا برینن بت. دلم میخواد با افتابه اب بپاشم رو خورشید تا خاموش شه. تا به اینکه با یکی هم اسم خودش خاموش شده بخندم. هرچند دلم برا سایه ام تنگ بشه. احساس میکنم سایه ام بیشتر منه تا جسم گوشتی ای که تو ایینه میبینم. نمیدونم خورشید و چراغا اگر برن شاید واقعا دیگه هیچی حس نکنم و بفهمم واقعا سایه ام من بودم نه اون جسم گوشتی. نگام میوفته بش که با شوق منتظره تا تاثیر حرفشو رو ببینه. لبخند میزنم و میگم راس میگی!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۷ ، ۱۴:۱۸
~ فو فا نو ~