بیگوار-بزرگجنگ-بیگجنگ
يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۵۷ ب.ظ
بزرگوار از وقتی یادش میاد، از دورترین خاطره هاش، باعث جنگ و دعوا بود. بزرگوار غمگین بود. بزرگوار همونطور که یه روز تو اتاق فکرش مشغول پی پی و فکر کردن بود یادش اومد که دیروز تو مدرسه گفته بودن وار ینی جنگ. بزرگوار از اسمش وحشت کرد. بزرگوار لحظه ای مکث کرد. بزرگوار شلوار را بالا نکشیده پرید توی کوچه و فریاد زد: اورکا اورکا. ظرفی از پنجره روبرو به سرش خورد. بزرگوار همانجور که خون و اشک هایش قاطی شده بود گفت: من بزرگپیسم. اسممو اشتباهی گذاشتن. میرم عوضش میکنم. من بزرگپیسم. اسمم که درست شه همه چی درست میشه. ظرف دیگری از پنجره پشتی به سرش خورد.
۹۷/۰۸/۰۶