• .

°

• .

°

• .

اینجا یک Magician زندگی میکند وچیزهایی که با چشم دیده نمی شوند را مینویسد تا قابل دیدن شوند!

طبقه بندی موضوعی

والس پری دریایی در پاییز

سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۳:۱۷ ق.ظ



به پسربچه ای نگاه می کند که با زانوهایش بر روی زمین افتاده و مادرش را صدا میکند و گریه میکند. به مردمی نگاه میکند که تند تند اینور و انور میروند. بر سر خود میزنند. زجه میزنند. ناله میکنند. اسم کسی را صدا می کنند. تمام این صحنه های تند تند از جلوی دیدگانش می گذرد. ناگهان همه جا ساکت می شود و همه حرکاتشان کند می شود. بلند می شود و چشم هایش را می بندد و به نرمی دستانش را تکان میدهد و دور خودش می چرخد و می رقصد و به جلو می رود و به همان شکل وارد اتاق بیماران می شود و آن ها را از تختشان بلند می کند و به رقص وا می دارد. به لبخند وا می دارد. چشمانش بسته است، می گویند زندگی اش نباتیست و حرکت نمی کند ولی لبخند به لب دارد. پاهایش شکسته است ولی میخندد. دست هایش... سرش... همگی میخندد. میخندد و میچرخند. می چرخند و می چرخند.
خوب شده. وای معجزه اس. خوب شده. خوب شده. خوب شده... از هر طرف این صداها درون بیمارستان می پیچند. از دهان همراهان بیمارها. دکترها و پرستارها. پسربچه اشک هایش روی صوورتش خشک شده و حواسش به بیرون پنجره است و بلند به مادرش که از کما نجات یافته می گوید بیایید و اولین برگ های پاییزی درخت جلوی پنجره را ببیند. [شخصی که با بیمارها می رقصید] بر روی زمین خوابیده و به پسر بچه نگاه می کند و لبخند بر لبانش است که چشم هایش بسته میشود؛ برگ های درخت بر روی زمین می افتند.


+ غرق شده در آهنگ های رادیو بلاگیها

++ کی رو دعوت کنم خب؟ :/




 آن جا فقط خاک است و باد و یک آدم که راه می رود و کاکتوس و خورشید. باد تندی می آید و خاک ها را بلند می کند ولی بی توجه به باد کماکان به راهش ادامه می دهد و به روی کاکتوس ها دست می کشد. دست هایش پر از زخم می شوند و خونش بر روی کاکتوس ها و خاک ها می ریزند. ان قدر به راهش ادامه می دهد و آن قدر خون ازش می رود که بی حال می شود و به روی زمین می افتد. شب شده و ستاره ها درخشان تر و بیشتر از جایی که زندگی می کرد جلوی چشمانش می درخشند. چشمانش می درخشند. در چشمانش هزاران ستاره روشن شده و می درخشند. می درخشند و خاموش می شوند...


مردی با کت و شلوار و عصایی در دست در فصل بهار در فضای شهری در فیلم های کلاسیک خارجی و خلوت و سیاه سفید راه می رود و از غم عشق یک طرفه اش و رفتن محبوبش با فردی دیگر می خواند و با عصایش برگ درخت های سبز را می ریزاند و در هوا ب حرکت در می اورد و آن ها را از آسمان و ساختمان ها و چشمانش به زمین می ریزاند.


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۰
~ فو فا نو ~

نظرات (۸)

۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۹:۱۰ یک عدد من می نویسدツ
چه خوب نوشتی:)))))
موفق باشی:)))
پاسخ:
ممنون، همچنین :) :دی
۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۹:۳۳ ~ فو فا نو ~
به @یک عدد من مینویسد
لعنت بر بی لپ تاپی :/ :دی با گوشیم نمیتونم از پنل جواب بدم و ترسیدم ببینی خوندم ولی جواب ندادم فک کنی بی احترامی چیزی شده لذا گفتم از اینجا بگم شاید ببینی:

ممنون،همچنین :) :دی

۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۹:۴۰ ~ فو فا نو ~
کماکان به @یک عدد من مینویسد :|
یادم رف بگم قسمت کامنتات ویرایشگر داره برا همین اونجام نتونستم بگم. گفتم که بگم نگی چ خلیه چرا وب خودم نگف :)) :| فقط جاهایی ک کامنتاشون این مستطیل سفیدس میتونم کامنت بدم خلاصه :/
۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۶:۴۳ ŇãşíМ ĶĥăŅŭМ
:)
پاسخ:
(:
۲۹ مهر ۹۷ ، ۲۰:۴۹ ما جــــــــღــــــدہツ
ویرایشگر ینی چی؟
وبلاگ من ویرایشگر داره؟
مستطیل سفیده چیه؟
(من همون یک عدد من مینویسد هستم)
همین الان پیاماتون رو دیدم:)
پاسخ:
اره متوجه شدم ندیدی :)) الان ک سیستم دستم بود گفتم در پاسخت بگم ک ببینی.
این رو بش میگن ویرایشگر مثکه :دی

http://bayanbox.ir/view/3885972881375488253/%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%B1.jpg
۲۹ مهر ۹۷ ، ۲۰:۵۷ ما جــــــــღــــــدہツ
وبلاگ منم که داره:|
شاید قالب قبلیم بوده خخخخ
ممنون جانا...ولی زیاد خودتو درگیر افکار مردم نکن..مردم هر کاری کنی بازم افکارشون جای دیگه میپلکه:)
خوشحال شدم از آشنایی باهات جانا:)
پاسخ:
اره دیگه میگم چون داره نتونستم جواب کامنت بدم. با گوشیم جاهایی ک این هس نمیتونم کامنت بدم. تو پنل هم نمیتونستم جواب بدم چون از اینا داره.
اره درسته :)) دیگه اون لحظه دلم میخواس سوتفاهم نشه ولی.
منم همینطور :دی
۲۹ مهر ۹۷ ، ۲۱:۳۹ ما جــــــــღــــــدہツ
اوهوم..میدونم چی میگی..من فکر میکردم گوشی مامانم خرابه که نمیتونم باهاش پست بنویسم:|
🙃

:)
^_^
پاسخ:
ینی گوشی مامانتم ازین مشکلایی ک من گفتم داری باش؟ خراب نیستن صرفا اندروید و ایناشون پایینه دیگه. قدیمین.
:)
اهنگ شماره پنج((::
پاسخ:
:)(: